شعر فوت پدر
بی تو هرگز زندگی شوری ندارد ، پدرم بی تو هـرگز شمع دل نوری ندارد ، پدرم
جای اشک از دیدگان خون می فشانم باز هم بی تو هرگز زندگی شوری ندارد ، پدرم
آن کس که مرا روح وروان بود پدر بود آن کس که مرا فخر زمان بود پدرم بود
افسوس که رفت از سرم آن سایه رحمت آن کس که برایم نگران بود پدرم بود
چه شب ها تا سپیده در کشیدی ندای یاعلی یارب کشیدی
بخاب آرام پدر جان در مزارت که پایان شد تمام درد هایت
پدر جان یاد آن شب ها که ما را شمع جان بودی میان نا امیدی ها چراغ جاودان بودی
برایت زندگی کردن اگرچه رنج وسختی بود بنازم همتت بابا صبور ومهربان بودی
به یاد شمع رویت همچنان پروانه میسوزم تورفتی من به جایت اندر این کاشانه می سوزم
گهی آیم کنار قبر تو دیده گریان گاهی از مهربانی های تو در خانه میسوزم
باورم نیست پدر رفتی وخاموش شدی
ترک ما کردی وبا خاک هم آغوش شدی
خانه را نوری اگر بود ز رخسار تو بود
ای چراغ دل ما از چه تو خاموش شدی
نظرات کاربران